قانون پیوستگی
قانون پیوستگی میگوید تمامکارهایی که ما انجام دادهایم نتیجه آن این شده که امروز در این موقعیت باشیم.
اگر حال خوبی نداریم نتیجه رفتارهایی بوده است که درگذشته انجام دادیم یا خودمان یا والدین مان.
اگر از نظر مالی، از نظر سلامت یا از نظر روحی وضعیت مناسبی نداریم بازهم قانون پیوستگی کار خود را کرده است و ما اینگونه هستیم.
ما همه روزه در حال انجام قانون پیوستگی هستیم چه به آن آگاه باشیم و چه ناآگاه.
پسر بچه دست فروش از بین همه آدمهایی که در مترو بودند شکار خود را که نوجوانی حدود سیزده یا چهارده ساله داشت پیدا کرد.
البته خودش هم سن و سالش در حدود ۹ سال بود. یک راست آمد و دست او را بوسید و دو عدد آدامس در دست او گذاشت.
مدام التماس میکرد و دست و پای او را میبوسید. دو زانو جلوی او نشست و خواهش میکرد که از او آدامس بخرد.
بالاخره پسر نوجوان دست در جیب خود کرد و یک اسکناس دو هزار تومانی به او داد و گفت برو.
ولی ظاهراً آدامس فروش به دو هزار تومان قانع نبود و دوباره چند آدامس دیگر در کاپشن او گذاشت و از او میخواست که همه آنها را به مبلغ پنج هزار تومان بخرد.
بالاخره نوجوان مسافر راضی شد و اسکناس ده هزار تومانی را از جیبش بیرون آورد و به محض بیرون آوردن کودک اسکناس را از او قاپید.
و نوجوان ماند و چند آدامس که ارزشی در حدود دو تا سه هزار تومان بیشتر نداشت.
بارها این صحنهها را دیدهاید
که دستفروشان سر چهارراهها بدون اینکه از شما اجازه بگیرند شیشههای ماشین شما را شروع به تمیز کردن میکنند.
هر چه شما میگویید که نمیخواهید شیشه را تمیز کنی او انگار نه چیزی میبیند و نه چیزی میشنود و بالاخره شما مجبور میشوید چند تومانی به او بدهید.
حال این سؤال مطرح می شود
آیا این کودکان یا افرادی که در مترو و سر چهارراه مشغول فروش هستند، کسی به آنها یاد داده که چگونه این کارها را انجام دهند؟
بارها به مغازههایی رفتهایم که فروشنده هیچ چیز از فروش نمیدانسته و طوری رفتار کرده است که وقتی از آنجا خارجشدهایم با خودمان عهد بستهایم که دیگر پایمان را آنجا نگزاریم.
در کلاسهای آموزش فروش، به شما یاد میدهند که وقتی میخواهید کالا یا خدمات خود را بفروشید احساسات خریداران را درگیر کنید تا آنها هم به شما پول پرداخت کنند.
دقیقاً کاری که پسرک آدامسفروش میکرد.
و چه کسی است که در مقابل این درگیر شدن احساسات بتواند منطقی فکر کند و تصمیم درست بگیرد.
به اطراف خود نگاهی بیندازید.
همه ما در حال فروش هستیم.
یک نفر مواد غذایی میفروشد نفر دیگر لباس و دیگری خانه یا اتومبیل و درنهایت یک نفر در حال فروش عشق و محبت خود به دیگران است.
اگر ازدواجکرده باشید باید بدانید چگونه محبت خود را به همسر یا فرزند خود بفروشید تا زندگی خوبی داشته باشید.
اگر دانشجو یا دانشآموز هستید باید آنرا به معلم یا استاد خود بفروشید تا بتوانید ارتباط خوبی با آنها برقرار کنید.
اگر در خانه پدر خود زندگی میکنید باید بلد باشید چگونه احساسات خوب خود را به پدر و مادر و خواهر و برادر خود بفروشید تا آنها هم در مقابل، درخواستهای شما را انجام بدهند.
همه ما در طول روز در حال فروش خود به دیگران هستیم و اگر این فروش خوب انجام شود طرف مقابل خواستههای ما را انجام میدهد و ما به هدف خود خواهیم رسید.
و سؤال اینجاست که چگونه خود را بفروشم؟
منظور از خودفروشی، دادن محبت درونی خود به دیگران، احترام گذاشتن به آنها، ارتباط مؤثر برقرار کردن با آنها است.
آیا برای فروش خود باید از روشهای فروشندههای سرچهارراها و متروها استفاده کرد؟
بسیاری از افراد متاسفانه از این روشها استفاده میکنند؛ یعنی برای ابراز محبت به دیگران، دروغ می گویند.
مثلاً کسی که ازدواجکرده به همسرش میگوید دوستت دارم در صورتیکه با فرد دیگری رابطه دارد.
یا افرادی که به خاطر به دست آوردن پول پدر خود، چند روزی به او محبت میکنند و وقتی به خواسته خود رسیدند دیگر حتی یادی از آنها نمیکنند.
یا افرادی که تقاضایی از همکار یا دوست خود دارند و بهقولمعروف وقتی خرشان از پل گذشت دیگر تره هم برای او خرد نمیکنند.
چه قصههای آشنایی!
همه ما یا این نوع روابط را دیدهایم یا خودمان آنها را انجام دادهایم و حال سؤال اینجاست تا کی میتوان این رفتارها را ادامه داد؟
به اطراف خود نگاه کنید.
آمار طلاق چگونه است؟
آمار بزهکاری چطور؟
چقدر آستانه تحمل آدمها پایین آمده و چقدر استرس و خشم بالا رفته؟
چقدر اعتماد ها از بین رفته است و چقدر شنیدهاید که کسی میگوید دیگر به چشم خود هم نمیشود اعتماد کرد چه برسد به برادر یا خواهر یا دوست.
متأسفانه بسیاری از ما فقط به این فکر میکنیم که من آنچه می خواهم به دست بیاورم هر بلایی سر دیگران آمد به من ارتباطی ندارد.
فرض کنید زمینی به شما داده شده و به شما می گویند می توانید انتخاب کنید جو بکارید یا گندم.
اگر انتخاب کردید جو بکارید شش ما بعد نباید توقع داشته باشید زمین شما گندم به شما بدهد.
بسیاری از مردم انتخاب می کنند که در زمین زندگی خود جو می کارند ولی در نهایت می خواهد گندم برداشت کنند.
و این همان قانون پیوستگی است.
اگر حال خوبی نداریم نتیجه رفتارهایی بوده است که درگذشته انجام دادیم یا خودمان یا والدین مان.
اگر از نظر مالی، از نظر سلامت یا از نظر روحی وضعیت مناسبی نداریم بازهم قانون پیوستگی کار خود را کرده است و ما اینگونه هستیم.
چند وقت پیش یک کلیپ میدیدم.
از نمایندگی بی ام و به صاحب ماشین زنگ زدند و کارشناس گفت که قطعه ماشین شما آمادهشده.
فقط هزینه شما یک میلیون تومان بیشتر شده است.
او سؤال کرد چرا؟ کارشناس گفت افزایش قیمت دلار در آینده باعث شده این قطعه ماشین شما گرانتر بشود و بالاخره مکالمه تمام شد.
در همین حین همسر صاحب ماشین زنگ زد و گفت امروز یک مشتری داشتم که برای کاشت ناخن آمده بود و من یک میلیون تومان بیشتر از او گرفتم.
همسر خانم پرسید چرا و او گفت به خاطر اینکه دلار قرار است گران شود.
و در ادامه گفت شوهر خانمی که امروز به آرایشگاه من آمده بود در نمایندگی بی ام و کار میکند و اگر میخواهی سفارش تو را بکنم.
چقدر قانون پیوستگی زود عمل کرد.
بله دنیا گرد است و هر کاری که انجام دهیم، مجدداً در جایی دیگر به خودمان برمیگردد. چه خوب و چه بد.